ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
اومد نشست جلوی امام خمینی (ره)اولین عکس رو در آورد و گفت: این پسر اولم اسمش محسن بود ، اولین شهیدمه!
عکس دوم رو گذاشت روی عکس محسن و گفت: اینم پسر دومم محمد که دو سال با محسن اختلاف سن داشت!
عکس سوم رو گذاشت روی عکس محمد و تا می خواست بگه اینم پسر سومم ...
سرش رو بالا اورد و دید شونه های امام از شدت گریه داره می لرزه!!!!!
فوراً عکسها رو جمع کرد و گذاشت زیر چادرش و گفت:
آقا! چهار تا پسرم رو دادم که اشکات رو نبینم ....
بین من و مردم هیچ تفاوتی نیست!
وقتی جنگ شروع شد، از ستاد مشترک ارتش، کسی که مربوط به تیم مهندسی بود، آمد و یک مکان ضد بمب و مستحکم برای امام (ره) درست کرد.
اما حضرت امام فرمودند: «من به آنجا نمیروم» و حتی حاضر نشدند داخل آن پناهگاه بشوند و آن را ببینند و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن قرار گرفت، در اتاق معمولی خودشان بودند و خیلی معمولی برخورد میکردند.
وقتی هم که من اصرار کردم، قسم خوردند که به آن پناهگاه مخصوص نخواهند رفت و گفتند: «بین من و بقیه ى افراد، هیچ تفاوتی نیست.
اگر بمبی به خانه ى من بخورد و پاسداری اطراف منزل کشته شوند و من در اتاق ضد بمب، زنده بمانم، دیگر من به درد رهبری نمیخورم.
من زمانی میتوانم مردم را رهبری کنم که زندگیام مثل آنها باشد و در کنار همدیگر زندگی کنیم.»
(از دیدگاهها، حاج سید احمد خمینی.)
تو شهید نشدی؟
امام به آقا مسیح، نوه شان که از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، گفت: تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!(در سایه آفتاب، ص 35")
این میز را بخور!
منبع:سایت روح الله
ادامه مطلب ...