ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کنار هلیکوپتر جنگیاش ایستاده بوده و به سوالات خبرنگاران جواب میداد
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت:
ما برای خاک نمیجنگیم ما برای اسلام میجنگیم. تا هر زمان که اسلام درخطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند
شیرودی آستینهایش را بالا زد
چند نفر به زبانهای مختلف از هم میپرسیدند:
کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده!!!
شیرودی همانطور که میرفت ، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت:
نماز! دارند اذان میگویند...
خاطره ای از زندگی خلبان شهید علی اکبر شیرودی
منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب، صفحه ۲۰۱